آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

دخترم مریضه؟

دیروز بابایی از صبح زود رفت برای جبران کارهای عقب افتاده سرکار مامان بزرگ و خاله محبوبت آمدن و با هم بازی و شادی کردید عصری به لحظه حس کردم داغی درجه تب سنج هم متاسفانه حسم رو تایید کرد تا دیشب حد اکثر تب 7 عشر بود. شربت تب بر و آب بازی شروع شد تا بهتر بشی مامانی اصلا نمیدونم چرا انقدر خودم رو با یه تب ساده تو هم میبازم یعنی رسما سرم لازم میشم انقدر که حالم از مریضی و  بی حالیت بد میشه امروز هم تب ادامه داشت. علیرغم درمان نه بالا تر میرفت نه قطع میشد. دکترتم تماس گرفتم گفتن اگر تا فردا قطع نشد بیایید.عجیبش اینه که وسط بازیهات یهو گریه میکنی که سرت درد میکنه یا می گی دندون اوف شد، اوخ شد. نمیدونم واقعا آیا مربوط به د...
21 ارديبهشت 1393

سلام!

یادتونه اون دو کلمه تو بلک لیست دختر گلی خونه مارو؟ "بله "که خیلی وقته از اون لیست در آمده و" سلام" هم چند وقتیست جسته گریخته شنیده میشه ولی هفته پیش چهار شنبه سر کلاس سلاله دخترم به هر کس از در رسید تو سلام داد! ولی امروز... آی جیگرم حال اومد آی بالا پایین پریدم که نگو چرا؟ چون دخترم امروز با زیباترین لحن و صدای ممکنه هزار بار از هر گوشه کنار خونه در هر حالت بازی و شادی و خنده که بود با یه لبخند و حالت چهره غیر قابل توصیف بهم سلام داد! خیلی چسبید! خیلی صفا کردم تازه به خونه مون هم سلام میده! سلام خونه مون! سلام مامان! چطوری؟! ای جونم مامانم! چطور میتونم باشم با وجود هزار تا سلامی که امروز از...
21 ارديبهشت 1393

مشقامو خوب نیویشتم؟!

خدمت رسیدیم عرض کنیم باز هم با عرض معذرت از تاخیر همه نظرات دوستان عزیز را که بی پاسخ تایید کرده بودیم پاسخ گفتیم و  به وبلاگ همه دوستانمان هم سر زدیم  و برای دلنوشته هایشان ذوق کردیم و حرف دل نوشتیم و در حال حاضر پس از صرف حدود سه ساعت وقت احساس همان بچه مدرسه ای که مشقهایش را خوب نوشته و منتظر عیدی از دست بابا جانش است را داریم! ضمنا عنوان به سبک بیان شازده خانوممان نوشته شده و الا دیکته مان انقدر هم بدک نیست!
21 ارديبهشت 1393

اولین شبی که آدرینا بدون مامان خوابید

امشب یکی از دوستان قدیمی و خیلی صمیمیمون که از اساتید و موزیسین های بزرگ این آب و خاک هستند کنسرت داشتند و باید میرفتیم کنسرت.  بعد از کلی برنامه ریزی و فکر و تفکر با توجه به ساعت و شرایط قرار شد مامان بره و دختر و پدری با هم بمونند خونه. طبیعتا خیلی نگران تایم خوابت بودم. هزار بار اس ام اس و پیغام پسغام و چک کردن...آخر سر 10:30 بابا پیام داد آدرینا خوابید. هم خوشحال بودم هم دلم گرفت. ظاهرا سراغ گرفته بودی و  در جای جای خونه با هم دراز کشیده بودین تا نهایتا خوابت برده بود ولی ته دلم ناراحت بودم نکنه دل دخترم غصه دار شده باشه؟ نکنه رنجیده باشه؟ نکنه با شادی و خیال راحت نخوابیده باشه؟ نکنه...؟ اگر حتی هزار تا از این سوالها هم د...
19 ارديبهشت 1393

آدرینا و دندانهایش و جشنهای جا مانده

بدین وسیله به اطلاع میرساند سرکار خانم آدرینا که تا آخرین گزارش تقدیم شده دارای 5 دندان بودند قبل از عید در همان هاگیر واگیر واکسن هجده ماهگی و مریضی های پس از واکسن اقدام به در آوردن دو دندان دیگر نمودند و 7 دندانه شدند. در حال حاضر ایشان تعدادی دیگری دندان در آورده اند که از تعداد دقیق آنها اطلاعی در دست نیست چون حضرت ایشان ابدا اجازه سرک کشیدن اینجانب به داخل دهانشان را نمیدهند ولی مشاهدات عجالتا مبین وجود 5-6 دندان جدید میباشد. حتما خاطر شریفتان هست  دخترمان همزمان با جشن تولد یکسالگی به شکل خیلی حرفه ای راه افتادند و دو روز مانده به یکسالگی دندان در آوردند در نتیجه ما نه جشن دندان و نه جشن قدم نتوانستیم بگیریم و عهد کرده بو...
15 ارديبهشت 1393

خوشحال و شاد و خندانم!

امروز - یعنی همان روز بزرگی که دیروز ذکر خیرش بود- اومد و خدا رو شکرخیلی خوب گذشت این رو میگم که با شادیم به دوستانم شادی انتقال بدم این رو میگم که اگر یه روزی دخترم وبلاگمون رو خوند بدونه که امروز لحظات و ساعتهای بی نظیری رو کنار هم گذروندیم اصلا بگذارید اینطور بگم تو اینهمه سالی که از خدا عمر گرفتم اون یه ساعتی که با دخترم تو استخر بودیم جدا و واقعا یکی از خوشترین، سبکترین و بهترین دقایق زندگیم بود. ببین اینکه دارم میگم خیلیه ها! یعنی همین یک ساعت جزء بهترین لحظات زندگیم بوده!  انقدر که دخترم شاد و خوشحال و غرق لذت بود انقدر که ماهرانه تو همون جلسه اول همه کارها و فعالیتهاش رو انجام میداد که تحسین و غبطه همه رو بر ان...
15 ارديبهشت 1393

ضربان قلبم رو میبری رو ابرها اونم وقت خواب

تو رختخواب دراز کشیدیم و طبق معمول تازه شیطنتش بیشتر گل کرده  و از سر و کله هم بالا میریم! بالاخره نوبت شعر های درخواستی میشه اون میطلبه و اسم میبره و من میخونم توپ سفیدم مازرگی (مامان بزرگ) اگوشی(یه روز یه آقا خرگوشه) و... آخر سر من میگم شما حالا یه شعر بخون وای خداااااااااااا شروع میکنه: من، من، من،دو تا دست دارم الهی فدات تو کلا این شعر رو دوبار طی دو جلسه ای که از ترم جدید حضورمون در کارگاه مادر و کودک میگذره شنیدی چطوری حفظ شدی شیرینم؟! چطوری جمله های به این طولانی میگی مموشک 20 ماهه من؟! ذوق مرگم کرد دخترجونم ...
14 ارديبهشت 1393

فردا روز بزرگیست! کلاس شنامون آغاز میشود!

اول لطفا همه جیغ دست هورا! دارم از امروز وسایلامون رو آماده میکنم ! انقده که من  ذوق و هیجان  دارم آدرینا نداره! (سوال از خودم: آیا آدرینا میدونه فردا قراره کجا بره که مثل شما ذوق داشته باشه؟!) پوشک ضد آبمون از کانادا اومده، مایومون از آلمان،  حوله مون همون مادر کر از نوزادیمونه، دمپایی هامون نیکتا ساخت وطن که از شعبه بازارچه تجریش خریدیم . اون مچ بند آبی هم کارت عضویتمان میباشد! جل الخالق چقدر تکنولوژی پیشرفت کرده! یعنی این ماس ماسک رو میگیریم جلو یه دستگاه کوچولو ورود خروج میشیم! خوب الان آدرینا ماشالله 20 ماهشه و این یعنی بیش از دو ساله ننه آدرینا نرفته استخر. خوب هم ذوق شروع کلاس آموزشی آدرینا رو دارم و هم...
13 ارديبهشت 1393

یک مامان خیلی رقیق القلب

امروز سالگرد در گذشت عمه ام بود عمه ام انسان بزرگواری بود و از اون دست آدمها بود که رفتنش واقعا حیف بود از اون ادما که باید هزار سال عمر کنند آدرینا رو پیش باباش گذاشتم و خودم راهی شدم مراسم اینجور مراسم ها اصلا شرکت نمیکنم ولی برای خاطر دختر عمه ام که یکی از بهترین دوستام هم هست رفتم  البته فقط سر مزار رفتم یعنی از زمانی که خودم رو شناختم تو هیچ مراسم مرده خوری نرفتم ببخشید این واژه رو به کار میبرم ولی واقعا همینه دیگه چون به مناسبت در گذشت یه آدم کسانی جمع میشن دور هم بخور بخور یعنی باعث و بانی اون سور چرانی مرگ یک عزیزه راه خیلی شلوغ بود و ترافیک زیاد مثل همیشه دیدن بچه های کوچیک گل فروش منقلبم کرد ...
13 ارديبهشت 1393

آدرینا کارشناس میشود!

امروز بعد از کلی کلنجار و چه کنم چه کنم در یک حرکت انقلابی سه سوت آدرینا رو آماده کردم و آژانس گرفتم و خودم هم حاضر شدم تا بریم و به آقای همسر در محل قرارمون یعنی میدان راه آهن!! برسیم. به مقصد نهایی مولوی! بله درست شنیدید مولوی! دیروز رفتم تجریش تا پارچه های پرده ای که مورد نیاز آقای همسر برای یکی از پروژه هاشون بود رو بخرم ولی چیزی که مد نظر بود رو نیافتم در عوض با 6 کیلو کنگر و 2 کیلو باقالی پاک شده  و یه عالمه جی جی های خوشگل برگشتم خونه! دیگه امروز میخواستم هر طور شده قال این قضیه کنده بشه ولی آدرینا که حس ششم قوی در راستای نقش بر آب کردن تصمیمات و برنامه ریزیها داره یه ذره هم حاضر به همکاری نبود انقدر که دیگه واقعا داشتم منصرف میشدم از...
12 ارديبهشت 1393